یکی از دوستای مامان ? یه نشونی از مامانش پیدا کرده بود . نشونی نزدیک خونه یکی از اقواممون بود ( که الان پسرشون 12 سال شوهر خواهرم هستن ) مامان زنگ زد خونشون و ازشون خواست که تحقیق کنن که همچین آدمی با همچین مشخصاتی اونجا زندگی میکنه؟ و اگه میتونن یه شماره تلفن ازشون گیر بیارن واسمون...
بعد از 2 روز به مامان زنگ زدن که بله همچین خانمی زندگی میکنه و ازدواج کرده و 2تا بچه داره ? شوهر خانم کرولال بود ولی یه مرد فوق العاده خوب ?اسم خانم سیده زهرا بود و زندگی خوبی داشت ... .
به اینجا که رسید مامان اینقدر خوشحال بود? که به هیچی فکر نمیکرد جز اینکه زودتر این مژده رو به سارا بد ه ? ولی هنوز زود بود چون مطمئن نبودیم که مامانش شرایطه دیدن بچشو داره یا اصلا دوست داره بچشو ببینه چون ما که هنوز نمیدونستیم که چرا از شوهرش جدا شده بود و...
تا اینکه بالاخره تصمیمشو گرفت و زنگ زد خونه بی بی زهرا که همون مامان سارا بود چند تا زنگ که خورد یه خانم گوشیو برداشت ? مامان گفت منزل آقای... خانم پشت خط گفت : بله بفرمایید؟ مامان گفت: ... .تاریخ : یکشنبه 91/9/26 | 9:34 صبح | نویسنده : الی | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.